بر سر بازار جانبازان منادی می زنند
بشنوید ای ساکنان کوی رندی بشنوید
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شده ست
رفت تا گیرد سر خود، هان و هان حاضر شوید
جامه ای دارد ز لعل و نیمتاجی از حباب
عقل و دانش برد و شد تا ایمن از وی نغنوید
هر که آن تلخم دهد حلوا بها جانش دهم
ور بود پوشیده و پنهان به دوزخ در روید
دختری شبگرد تند تلخ گلرنگ است و مست
گر بیابیدش به سوی خانهٔ حافظ برید